قصه کودکانه ترس از سگ || داستان سیمون و وحشت از سگ قصه های کودکانه 638 سیمون و دوستانش توی پارک بودند. داشتند فوتبال بازی میکردند و تیم سیمون هم داشت میبرد. خیلی بهش خوش میگذشت. یکی صدایش کرد: «سیمون پاس بده!» درست همان موقعی که سیمون میخواست شوت کند، یک سگ بزرگ سیاه رفت وسط زمین و دوید بهطرف سیمون. بخوانید