پستچی محله یک نامه برای خانم مرغه آورده بود. خانم مرغه هم پس از باز کردن نامه اینطور خواند: «دوست عزیزم، خانم مرغه سلام! من ده تخم گذاشتهام، دلم میخواهد آنها تبدیل به ده جوجهي سالم بشوند. تو این کار را به خوبی میدانی لطفاً بیا و کمکم کن. متشکرم.»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : تخم مرغ
قصه کودکانه پیش از خواب: تخم مرغی برای مادر
در خانهي «شیلی» کوچولو یک مرغ خیلی خیلی چاق زندگی میکرد. خانم مرغه هرروز صبح یک تخم خیلی خیلی بزرگ میگذاشت. مادر نیز بلافاصله آن را برای شیلی درست میکرد و به عنوان صبحانه به او میداد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: جوجه کوچولوی تنبل / مریم نشیبا
«جوجه کوچولو» آخرین جوجهای بود که میخواست از تخم بیرون بیاید. بیست روز تمام شده بود، اما جوجه از تخم بیرون نمیآمد، چون هوا سرد بود. مادرش او را صدا کرد و گفت: «بیا بیرون. بیست روزت تمام شده!»
بخوانیدداستان مصور کودکانه: تخم طلایی و میمون جادویی
روزی روزگاری در سرزمین چین، کوهی بود به نام «کاکازان». در بالاترین نقطه این کوه، یک ستون سنگی بهطرف آسمان بالا رفته بود. روی این ستون سنگی، تخممرغ خیلیخیلی بزرگی قرار داشت...
بخوانید