قصه کودکانه: قرص نان || یک داستان ترسناک از هانس کریستین اندرسن قصه های هانس اندرسن 493 دختری بود به نام «اینگه». او بااینکه دختربچه فقیری بود، اما بسیار مغرور و گستاخ بود. به قول قدیمیها یکی دو جای کارش ایراد داشت. وقتیکه اینگه بچه کوچکی بود، مگسها را میگرفت و بالهای آنها را میکند. بزرگتر که شد، سوسکها را میگرفت بخوانید