روزی بود، روزگاری بود. در یک جنگل قشنگ با درختهای بلند، روی زمین خدا، زیر درخت چنار کلبهای بود خیلی قشنگ. توی آن کلبه، بزک قصهی ما با سه بزغالهی قشنگ زندگی میکرد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : بز زنگوله پا
داستان کودکانه گرگ و هفت بزغاله / شنگول و منگول و حبه انگور / داستان های برادران گریم
روزی بود، روزگاری بود. بزی بود که هفت بزغاله داشت و بزغالههایش را خیلی دوست داشت و همیشه نگران بود که مبادا گرگ آنها را بخورد. یک روز که بزی مجبور بود به صحرا برود و غذا بیاورد، بزغالهها را صدا کرد و گفت: «بچههای عزیزم، من باید بروم و برای شما غذا بیاورم. مواظب گرگ باشید
بخوانیدقصه کودکانه شب: بز زنگوله پا / شنگول و منگول و حبه ی انگور
روزی روزگاری بزی با هفت بزغالهاش در جنگلی سرسبز زندگی میکرد. بز مجبور بود روزها برای خرید و تهیهی غذای بزغالههایش، از خانه بیرون برود.
بخوانیدقصه صوتی: بز زنگوله پا، داستان شنگول و منگول و حبه انگور و گرگ ناقلا
قصه صوتی بز زنگوله پا و داستان شنگول و منگول و حبه انگور همراه با لینک دانلود مستقیم
بخوانید