فهرست قصه های این مجموعه: اردك كوچولو / آهوی اسرافكار / بركه زیبا / برف دونه دونه / اشتباه احسان كوچولو
بخوانیدTag Archives: برکه
قصه تصویری کودکانه: نیکسی برکه آسیاب / داستان یک صدای ترسناک
روزی روزگاری در نزدیک یک دهکده برکهای بود که یک نیکسی (پری آب) در کنار آن زندگی میکرد. در آن دهکده مرد جوانی به نام آرتور به همراه همسرش آبیگیل زندگی میکرد. پری آب هر شب به خواب آرتور میرفت و با صدایی ترسناک از او میخواست که به سوی او برود
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: صدای آواز قورباغه / مریم نشیبا
قورباغهی سبز از صبح تا شب کنار برکه مینشست و از آواز خواندن بقیهی حیوانات ایراد میگرفت. او هیچوقت خودش آواز نمیخواند. اصلاً نمیدانست که میتواند آواز بخواند!
بخوانیدقصه کودکانه: توپ سبز سودابه | قورباغه باهوش در برکه آب
سودابه و مسعود در مزرعهی کوچکی زندگی میکردند. در جلوی مزرعه آبگیری بود و جلوتر از آن هم جنگل. سودابه کوچولو یک توپ سبز داشت. یک روز صبح میخواست توپبازی کند؛ ولی هرچه گشت توپش را پیدا نکرد. او بهطرف برادرش رفت. مسعود روی بالاترین پلهی نردبان نشسته بود.
بخوانیدقصه کودکانه: چشمک، چرا قهری؟ | با همدیگه قهر نباشیم
چشمک، یک قورباغهی کوچولو سبز بود که در یک آبگیر زندگی میکرد. او معمولاً کنار آبگیر مینشست و قورقور میکرد. گاهی هم بازی میکرد و بعدش چرت میزد. بعضی وقتها که هوا خوب و آفتابی بود، فاطمه کوچولو به آبگیر میآمد.
بخوانید