داستان کوتاه: من و احمد میرعلایی و قهقه خنده / اکبر سردوزامی داستان کوتاه 547 همین قدر میدانم که داشتم افسانهای مینوشتم. درستترش این است که وارد دنیایی شده بودم که مرگ را بر آن راهی نباشد. بخوانید