آی قصه، قصه، قصه یک قصۀ پیوسته قصۀ اون عم قزی کفشهای او قرمزی همانکه یک نوه داشت اون رو خیلی دوست میداشت زندگی میکردند باهم خوشحال و شاد و بیغم
بخوانیدTag Archives: اهمیت باسوادی
قصههای مُلستان: عاقلانه || نسل بیسواد و بیمهارت، نسل سوخته است
دو عاقل در راهی میرفتند. یکی از آنها مسافتی جلوتر بود و آهسته میرفت. دیگری از دنبال میآمد و تندتر میرفت. وقتی به هم رسیدند آن که رسیده بود سلام کرد و آنکه مانده بود جوابش را داد.
بخوانیدداستان مصور نوجوانان: ابوسعید و بقال فضول || علم هم ثروت میآورد
صدها سال پیش مردی فاضل و دانشدوست زندگی میکرد که اسمش ابوسعید اصمعی بود. این ابوسعید هم، مثل همه آدمهای شیفته دانستن، از صبح تا شام کارش مطالعه و تحقیق بود و یکلحظه هم دست از جستجو در راه علم برنمیداشت.
بخوانیدداستان آموزنده: احمد و محمود || نتیجه تلاش و پشتکار در تحصیل
احمد و محمود دو دوست صمیمی بودند که در دهکدهای دور از شهر زندگی میکردند. این دو پسربچه همسایه دیواربهدیوار و خانوادهشان به کشاورزی مشغول بودند. پدر احمد آرزو داشت که پسرش دکتر شود تا به مردم ده خدمت کند
بخوانید