«پیتر اسمیت» پسرک استرالیایی وقتیکه بیشتر از هشت سال نداشت پدر و مادرش مرده بودند و پیتر ازآنپس نزد عمویش «سام» و عمهاش «ماری» زندگی میکرد. آنها در دهی دوردست به سر میبردند. عمو سام یک کشتزار بزرگ و چندین هزار گاو و گوسفند و اسب داشت.
بخوانیدTag Archives: استرالیا
افسانه هایی از بومیان استرالیا: افسانه پرهیز از تنهایی
در آن بالابالاهای یکی از کوههای استرالیا، بر روی صخرهی بزرگی یک کانگوروی پیر زندگی میکرد. این کانگوروی دُم جنبان از نوع کانگوروهای بزرگی کوهستانی بود که در لهجهی محلی بومیان استرالیا «والارو» نامیده میشود.
بخوانیدافسانه هایی از بومیان استرالیا: افسانه رنگینکمان و بچههای نافرمان
در آن دور دورها نزدیک به غروبگاه خورشید و در وسط آبهای آبی دریا اژدهای بسیار بزرگی زندگی میکرد که هنوز هم زنده است. فلسهای رنگارنگ و درخشندهای دارد که هر وقت پشت خود را خم کند و آفتاب بر آن بتابد رنگهای قشنگ این فلسها در آسمان منعکس میشود
بخوانیدافسانه هایی از بومیان استرالیا: افسانه مسکن ماهیخوار
یک روز یک ماهیخوار استرالیائی تصمیم گرفت که از گودال آب نزدیک کپرگاه خود ماهی بگیرد. مقداری پوست تلخ درختان را از جنگل نزدیک جمعآوری کرد و آنها را در آب گودال گذاشت؛ زیرا میدانست که تلخی آنها ماهیها را مسموم میکند
بخوانیدافسانه هایی از بومیان استرالیا: افسانه سیل بزرگ
در زمانهای قدیم، بسیار قدیم، خشکسالی عجیبی درروی زمین پدیدار شد. آنچنان خشکسالی که نهتنها یاران درد عشق را فراموش کردند بلکه زندگی تمام حیوانات در معرض خطر جدی قرار گرفت. تمام نهرهای کوچک و رودخانههای بزرگی خشکید
بخوانید