بایگانی/آرشیو برچسب ها : اسباب بازی

«رونگ‌لی» لباس زیبایی بر تن کرده بود و با دو تا روبان قرمز موهایش را در دو طرف بسته بود. او اسباب‌بازی جدیدش را به بغل گرفته بود و زیر لب آواز می‌خواند.

بادبادکی بود رنگارنگ با یک نخ باریک و بلند. بادبادک با نخ بلندش می‌توانست برود آن بالابالاها و همه‌جا را ببیند. او به جاهای زیادی می‌رفت و همیشه در گشت‌وگذار بود.

چند تا از اسباب‌بازی‌ها توی دست‌شویی حمام سروصدای زیادی راه انداخته بودند. چلپ‌چلوپ آب‌بازی می‌کردند و می‌خندیدند.

پری کوچولو یک عروسک تزئینی بود که توی جعبه‌ای زندگی می‌کرد. ولی همیشه دلش می‌خواست پیش اسباب‌بازی‌ها باشد. این بود که یک روز پیش عروسک کفش قرمزی رفت

پسرخاله‌‌‌ی بابک در خانه‌‌ی آنها بود. آنها با هم بازی کردند. بابک و پسرخاله‌‌‌اش اسباب‌‌بازی‌‌‌ها را به طرف هم پرتاب می‌‌کردند. مادر بابک از این کارشان ناراحت شده بود