روزی بود و روز گاری، شهری بود و شهریاری، شهریاری که همیشه آرزو داشت عصرش جاویدان باشد و تا آخر زمان جوان و سالم بماند و پادشاهی کند. یک شب که اتفاقاً شب یلدا هم بود پادشاه، دانشمندان و حکیمان را به قصرش دعوت کرد تا شبنشینی کنند
بخوانیدTag Archives: ارزش علم و دانش
قصههای مُلستان: مکتب پالاندوز || ابتکار عمل در ترویج علم و دانش
روزهایی بود که هنوز آدم سواددار کم بود. بیشتر مردم در خانه یا مکتبخانه، خواندن قرآن و دعا و بعضی کتابهای مذهبی را یاد میگرفتند. ولی نوشتن را یاد نمیگرفتند و از عهدۀ خواندن یک نامۀ دستنوشته هم برنمیآمدند.
بخوانیدقصههای مُلِستان: پسر سبزیفروش || راز موفقیت و شکست هر استارتاپ
مردی کاسبکار و میانهحال یک پسر داشت که خیلی دوستش میداشت. کار خودش سبزیفروشی بود و از کارش خسته و بیزار شده بود.
بخوانیدقصههای مُلستان: عاقلانه || نسل بیسواد و بیمهارت، نسل سوخته است
دو عاقل در راهی میرفتند. یکی از آنها مسافتی جلوتر بود و آهسته میرفت. دیگری از دنبال میآمد و تندتر میرفت. وقتی به هم رسیدند آن که رسیده بود سلام کرد و آنکه مانده بود جوابش را داد.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان گربه و روباه || دانش کم چیز خطرناکی است!
داستان آموزنده: یک گربۀ بسیار زیرک با یک روباه فریبکار همراه شده بودند که به جایی به زیارت بروند. هردو غذای کافی خورده و معده خود را از مرغِ پخته و پنیر تازه پر کرده بودند.
بخوانید