قصه کودکانه: سُم طلا و روغن جادویی | اراده ی تو جادو می کند قصه های کودکانه 710 یکی بود یکی نبود. اسبی بود به نام سُم طلا. او اسب مسابقه بود؛ ولی همیشه در مسابقهها میباخت. برای همین هم صاحبش از دست او خیلی ناراحت بود. «یارمحمد» صاحب سُم طلا بود. بخوانید