داستان کودکانه: پولهای روغنی || قاضیِ زرنگ و دزد داستان مصور کودکان 903 روزی روزگاری پسرکی با مادربزرگش در دهکده کوچکی زندگی میکرد. پدر و مادر پسرک سالها پیش مرده بودند و آنها زندگیشان را بهسختی میگذراندند. مادربزرگ شیرینیهای خوشمزهای میپخت. بخوانید