روزی بود و روزگاری بود. پیرمردی بود و پیرزنی بود. مزرعهای بود. صاحب این مزرعه مرد بدجنسی بود. پیرمرد سالهای سال بود که در این مزرعه کار میکرد و زحمت میکشید؛
بخوانیدTag Archives: احقاق حق
قصه کودکانه: ششنفری از عهدهی هر کاری برمیآییم / اتحاد رمز پیروزی
روزگاری، سربازی بود که بیشتر عمرش را در جنگ گذرانده بود. او در جنگ با شجاعت جنگیده بود و وقتی جنگ تمام شد سه سکهی ناقابل به او دادند و او را مرخص کردند.
بخوانیدداستان کودکانه: سگ در طویله || حق دیگران را ضایع نکن
قصه آموزنده: روزی تعدادی گاو ماده برای خوردن علف به طویله رفتند. گاوهای ماده، سگی را در حال استراحت روی علفها دیدند. وقتی سگ، گاوها را دید با صدای بلند پاس کرد و آنها را ترساند.
بخوانیدداستان کوتاه: شیرمحمد || نوشته: رسول پرویزی
روزهای آخر تابستان بود. هوای دشت گرم و مهآلود و خفه بود. زمین تفتیده بود و میجوشید. هُرم گرما مثل آتش دوزخ بدن را می جزاند. بدتر آنکه باغهای خرما را آب داده بودند،
بخوانیدداستان کودکانه آموزنده: الاغ پیر و گرگ ها / حمله سگ ولگرد به خر بیچاره
روزی روزگاری در دهکده ای الاغی به دنیا آمد. همه الاغ را دوست داشتند. مرد ثروتمندی الاغ را برای پسرش خرید . اما دست سرنوشت چیز دیگری برای الاغ قصه ما نوشته بود که چندان خوشایند نبود. خلاصه این قصه این است که: باید حق خود را بگیریم چون: حق گرفتنی است، نه دادنی!
بخوانید