Tag Archives: اجازه

داستان آموزنده قدیمی: عسلی پسرک مغرور / مرد نون زنجبیلی

قصه کودکانه عسلی پسرک مغرور مرد نون زنجبیلی (17)

سال‌ها پیش در دهکده‌ای دورافتاده پیرمرد مهربانی بود به نام «یاقوت» که با زنش «مرجان» در خانه‌ی كوچك و قشنگشان زندگی می‌کردند. آن‌ها در باغچه‌ی کنار خانه‌ی خود گل‌های زیبایی را پرورش می‌دادند و برای فروش به شهر می‌بردند.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: یک تکه از خورشید | بچه ها باید از بزرگترها اجازه بگیرند

قصه-صوتی-کودکانه-یک-تکه-از-خورشید6

بچه ها شما خورشید خانم رو دوست دارید؟ فکر می کنید خورشید خانم چه شکلیه؟ دوست دارید خورشید خانم رو از نزدیک ببینید؟ مسعود کودک کنجکاوی است که به همراه محمود قصد دارند یک تیکه از خورشید رو بدست بیارند. اما تیکه خورشید چیزی نبود بجز....

بخوانید

قصه کودکانه‌ی: مارمولک توی باغچه || بی‌اجازه‌ی بزرگترها جایی نرو!

قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-کودکان--مارمولک-توی-باغچه

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. روزی روزگاری مارمولک کوچولویی با مادر و پدرش توی یک سوراخ زندگی می‌کردند. مارمولک کوچک بعضی وقت‌ها سرش را از لانه بیرون می‌کرد و این‌ور و آن‌ور را نگاه می‌کرد.

بخوانید