روی هرهی پنجره، بتهی گل رُزی بود. یک هفته پیش سالم به نظر میآمد و پر از غنچه بود؛ و حالا پژمرده مینمود، چیزیش شده بود. سربازها روی بته جا خوش کرده بودند، مثل خوره به جانش افتاده بودند. نسبتاً زیاد بودند و لباس یکشکل سبزرنگ به تن داشتند. با یکی از آنها حرف زدم؛ سه روزش بود و همین حالا هم پدربزرگ بود.
بخوانیدTag Archives: آفت گیاهی
داستان کودکانه: شاکوتی، دارکوب بازیگوش || از درختان نگهداری کنیم!
یک صبحِ گرم و آفتابی، خورشید روی جنگل بزرگ میتابید. گلهای زرد و صورتی و آبی شکُفته میشدند. پروانهها در هوای لطیف و پاک پرواز میکردند. یک زنبور بازیگوش هم کنار آنها بالوپر میزد.
بخوانید