یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. در دهکدهای یک آسیاب بادی بود. هرروز باد میاومد و یک چرخ و دو چرخ و نیم چرخی به آسیاب میداد. آسیاب هم میخندید و تند و تند گندمها را آرد میکرد.
بخوانیدTag Archives: آسیابان
داستان آموزنده شاگرد آسیابان و گربه اش / پاداش صداقت، سادگی و تلاش
آسیابان پیری بود که نَه زن داشت و نَه فرزند. او فقط سه شاگرد داشت. سه پسر که سالها بود برایش کار میکردند. وقتی آسیابان حس کرد خیلی پیر شده است، روزی به شاگردانش گفت: «میخواهم آسیابم را به یکی از شما ببخشم.
بخوانیدداستان نوجوانه: آسیابان و دختر دریا || داستان عشق و وفاداری
در گذشتههای دور، خیلی دور، در دهکدهای دورافتاده، آسیابانی زندگی میکرد. او کنار رودخانهای که به دریاچهی بزرگی میریخت، یک آسیاب آبی ساخته بود. زن مهربان، وفادار و جوانی داشت. کاروکاسبی و آسیابش روبهراه بود.
بخوانیدقصههای لافونتن: داستان آسیابان، پسرش و خرش
داستان آموزنده: مرد هنرمندی که دنبال دانش و یادگیری بود روزی به دوستش گفت: که تو در این جهان بیش از من تجربه داری و بیش از من از دانش و هنر بهره گرفتهای. خواهش میکنم به من پندی بیاموز.
بخوانیدافسانه های ازوپ برای کودکان: قصه «موش روستایی و موش شهری» + قصه «سه گاو وحشی و شیر» + قصه «آسیابان و خرش»
ازوپ یک افسانه سرای یونانی بود . قصه ها او بسیار آموزنده است. در این کتاب، سه قصه آموزنده از افسانه های ازوپ را می خوانیم.
بخوانید