یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. زمستان بود و برف همهجا را سفید کرده بود. امیر کوچولو و علی کوچولو که همیشه عاشق برف بودند، حتی یک لحظه را هم از دست نمیدادند
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : آدم برفی
قصه صوتی کودکانه: آدم برفی + متن فارسی قصه / به پرنده های گرسنه غذا دهیم / قصهگو: خاله مریم نشیبا 65#
تو روستای مسعود اینا و علی اینا برف زیادی آمده بود. بله، بچهها! برف زیادی باریده بود و هوا هم حسابی سرد شده بود و مسعود و علی میخواستند آدمبرفی درست بکنند.
بخوانیدقصه کودکانه روستایی: آدمک برفی / خواسته های ما باید بر اساس نیاز واقعی باشد
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. کنار یک دهکدهی کوچک تپهای بود. یک روز سرد زمستانی چند پسر کوچولو بالای آن تپه یک آدمک برفی کوچک درست کردند.
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: آدم برفی بدون چشم
«زود باشید بیایید اینجا زود باشید!» یک دسته بچههای قد و نیمقد باهم در حال بازی کردن و خندیدن بودند. یکی از آنها با دیدن آدمبرفی سفید و زیبا بچههای دیگر را خبر کرد تا بیایند و از نزدیک او را تماشا کنند.
بخوانیدقصه کودکانه: نوروز تو راهه / نامهی بچهها به عمو نوروز
کی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. روی زمین، خانهها، درختها، فقط برف بود و برف. توی آسمان هم یک خورشید درشت بود. یک خورشید که سعی میکرد همه برفها رو آب کند اما زورش نمیرسید.
بخوانید