سه پرندهی کوچک، در پایین تپهی پر از برفی باهم صحبت میکردند. یکی از آنها که اسمش تیپی بود گفت: «در بالای تپه یک آدمبرفی خوشگل هست که کُلّی با من حرف زد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : گنجشک
داستان زیبا و آموزنده: پرندهای که ابر شد
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. شهری بود شهرفرنگ، پرنده هاش رنگووارنگ. قصهی ما ازاینجا شروع میشود که دوازده خانوادهی گنجشک در لانهی خود زندگی میکردند.
بخوانیدقصه مصور کودکانه: لوسی و گیلاسهایش || با پرندگان مهربان باشیم.
لوسی درخت گیلاسی در باغ خود داشت و همیشه هنگام فرارسیدن تابستان، گیلاسهای تازه را از درخت خود میچید و در زنبیل میریخت.
بخوانید