داستان آموزنده: روباهی از راهی میگذشت. شب بود و تاریک و تازه ماه در آسمان پیدا شده بود. ناگاه به چاهی رسید. در آن نگاه کرد. عکس ماه توی آب بود. روباه گرسنه پنداشت که قرص پنیر است.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : گرگ
قصههای لافونتِن: داستان شیر و گرگ و روباه || چاه نکن بهر کسی!
قصه آموزنده: شیری در بیشهای دچار بیماری شد. هم پیر شده بود و هم پایش درد میکرد. به هر سویی طبیب فرستاد تا بیماری او را درمان کنند. هرکس که چیزی میدانست پیشنهادی میکرد.
بخوانیدقصههای لافونتِن: داستان اسب و گرگ || گول نزن! گول نخور!
قصه آموزنده: چون زمستان پایان یافت و بهار آمد و درختان سبز شدند و پونهها گل کردند گرگی که تمام زمستان در لانه مانده بود و خیلی گرسنه شده بود در جستجوی خوراکی از خانه بیرون آمد و به هر سو میگشت.
بخوانیدقصههای لافونتن: داستان گرگ و سگ || ارزش آزادی
داستان آموزنده: گرگی بود که از بس گرسنگی کشیده بود بر تنش جز پوستواستخوان نمانده بود. روزی که در پی چیزی میگشت که بخورد چشمش به سگی افتاد بسیار چاق و فربه.
بخوانیدقصههای لافونتن: داستان گرگ و بره || دیوار حاشا بلند است
قصههای لافونتن نوشته: ژان دو لا فونتن ترجمه: احمد نفیسی داستان گرگ و بره روزی برۀ کوچکی از تشنگی خود را به نهر آبی رساند و آب صاف آن را نوشید. همینکه تشنگی او از میان رفت به فکر افتاد که سر و تن خود را در آب بشوید. هنگامیکه …
بخوانید