بچه های عزیز! می خوام حالا یه داستان خیلی قشنگ براتون تعریف کنم. این داستان درباره یه پسر کوچولو به اسم پیتر و یه گرگه. البته من به تنهایی اونو براتون تعریف نمی کنم. بلکه یک ارکستر بزرگ، منو در گفتن این داستان همراهی میکنه...
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : گرگ
قصه کودکانه پری جنگل || ماجرای دختری در جنگل
در روزگاران قدیم و در سرزمینی دور، مرد ثروتمندی به نام «اردشیر خان» با داشتن سه فرزند دختر، در حسرت پسری میسوخت. فرزند چهارم او که به دنیا آمد، بازهم دختر بود. اردشیر خان چنان خشمگین و عصبانی گشت که قسم خورد تا هنگامیکه نفس میکشد، روی دخترش را نبیند.
بخوانیدقصه کودکانه پلنگ سیاه || نبرد زیرکانه با گرگ ها
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. کوهستان، ساکت و آرام بود. تنها صدای زمزمۀ چشمه که از دل کوه میجوشید و بیرون میپرید شنیده میشد. کلاغ، نوک درخت، بالای کوه ایستاده بود و دوروبر را میپایید.
بخوانیدداستان کودکانه: سه بچه خوک || خانه را از چه چیزهایی میسازند؟
روزی روزگاری در زمانهای قدیم، سه بچه خوک بودند که با پدر و مادرشان زندگی میکردند، روزی از روزها، پدر به بچهها گفت: «شماها دیگر بزرگ شدهاید. باید بروید و هرکدام خانهای برای خودتان بسازید.»
بخوانیدقصه شب کودک: شیر و خرگوش و گرگ || جای خطرناک نروید
قصه شب: روزی روزگاری خرگوشی از لانهاش بیرون رفت. برای چی؟ برای اینکه غذایی پیدا کند و برای بچههایش ببرد. غذای خرگوش چییه؟ هویج و کلم و کاهو و از اینجور چیزها...
بخوانید