روزی روزگاری دهقانی گربهای داشت که از بدجنسی لنگه نداشت. یک روز دهقان از دست گربه کلافه شد. او را گرفت بُرد به جنگل و همانجا رها کرد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : گربه
داستان زیبا و آموزنده: گربه و زنگوله || نتیجه خودخواهی
در زمانهای بسیار دور در یکی از شهرهای قدیم، موشی با خانوادهی خود در انبار شهر زندگی میکردند. آنها با خوبی و خوشی و بدون رنج زندگی را میگذراندند، زیرا در آنجا همهچیز برای خوردن بود.
بخوانیدقصه کودکانه: قایمموشک بازی در مزرعه
موشی و هوشی موشهایی بودند که دو بچه مامانی به نامهای شید و بید داشتند. آنها همگی در سوراخی در گوشه یک انبار بزرگ که در مزرعه بود زندگی میکردند.
بخوانیدداستان تصویری کودکانه: شاهزاده خانم گربه
داستان تصویری کودکانه شاهزاده خانم گربه
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: پسری که گربه میکشید
قصه تصویری "پسری که گربه میکشید" برای کودکان
بخوانید