داستان کودک: روزی و روزگاری، پادشاهی بود که سه پسر داشت و به آنها افتخار میکرد. او مدتها در فکر این بود که یکی از پسرانش را جانشین خود کند. یک روز، سه پسرش را نزد خود خواند و گفت: «یک سال وقت دارید، سگ زیبایی را پیدا کنید و برایم بیاورید...
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : گربه
قصه کارتونی کودکانه: گربهی چکمه پوش
قصه کارتونی کودکانه: گربهی چکمه پوش
بخوانیدقصه کارتونی کودکانه: گربه جادویی
قصه کودکانه کارتونی برای وقت خواب کودکان گربه جادویی
بخوانیدقصه آموزنده: گربه سفید || قصههای سندباد نامه
یک روزی بود و یک روزگاری. در زمان قدیم مردی بود که در خدمت حاکم شغل میرغضبی داشت و هر وقت میخواستند گناهکاری را تازیانه بزنند او را صدا میکردند. این میرغضب زن خوبی داشت که چون جان شیرین او را دوست میداشت
بخوانیدداستان مصور کودکانه: موشها و گربهی زنگولهدار
روزی روزگاری خانه بزرگی بود که موشهای زیادی در آن زندگی میکردند. موشها هر جا که دلشان میخواست میرفتند و هر کاری که میخواستند میکردند
بخوانید