یک روز روباه آمد پیش شیر و گفت: «ارباب، وضعم خیلی خراب است، هیچی پیدا نمیشود، آمدم ببینم اینجاها در خدمت شما گوشتی چیزی نیست؟» شیر گفت: «به جان عزیزت من هم یک هفته است گوشت نخوردهام.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : گاو
داستان آموزنده کودک: کرهاسب و رودخانه || ارزش مشورت و فکر کردن
داستان آموزنده: دردهی که میان کوهها و تپههاست، اسبهای زیادی زندگی میکنند. مردم ده، از این اسبها برای شخم زدن زمین و کشیدن گاریهایشان استفاده میکنند.
بخوانیدداستان کودکانه: سگ در طویله || حق دیگران را ضایع نکن
قصه آموزنده: روزی تعدادی گاو ماده برای خوردن علف به طویله رفتند. گاوهای ماده، سگی را در حال استراحت روی علفها دیدند. وقتی سگ، گاوها را دید با صدای بلند پاس کرد و آنها را ترساند.
بخوانیدقصه کودکانه: من از همه کوچکترم || خیلی کوچک یعنی خیلی بزرگ!
داستان کودک: یکی بود یکی نبود. توی یک مزرعۀ بزرگ، یک مرغدانی بود. در این مرغدانی، جوجه کوچولویی زندگی میکرد. یک روز جوجه کوچولو با خودش گفت: «من دیگر بزرگ شدهام. میتوانم از این مرغدانی بیرون بروم و همهجا را تماشا کنم.»
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: ماجرای خر و گاو || قصه شب برای کودکان
مردی روستایی یک خر و یک گاو داشت که آنها را باهم در طویله میبست. خر را برای سواری نگاه میداشت، اما گاو را به صحرا میبرد و به خیش میبست و زمین شخم میزد
بخوانید