یک روز قشنگ و آفتابی «پیرینو» آدم کوچولوی ناز و بازی گوش تصمیم گرفت به کمک دوستانش خرگوش و سنجابها لباسهای کثیفش را بشوید. پیرینو لباسها را گذاشت توی سبد و بهطرف رودخانه راه افتاد. هوا خوب و آفتاب لذتبخش بود.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : کوتوله
قصه های پریان: کوتوله و زن باغبان || هانس کریستین اندرسن
کوتولهها را که میشناسی، اما آیا با زنِ باغبان هم آشنا هستی؟ او کتاب، فراوان خوانده بود و شعر، زیاد از بر بود. چهبسا حتی خودش آنها را میسرود؛ تنها با قافیه، کَمَکی مشکل داشت. آن را «به هم چسباندن شعرها» میخواند. صاحب استعداد بود، در نوشتن و گفتگو میبایست وزیر میشد، یا دستکم زن وزیر.
بخوانیدداستان کودکانه: لوسی و درِ سبز || قصه شب برای کودکان
لوسیِ جنگیر، در یک خانهی معمولی، در خیابانی معمولی و در یک شهر معمولی زندگی میکرد. پشت خانهی لوسی یک حیاط معمولی، با گلهای معمولی و یک راه معمولی بود؛ اما در آخر راه، در انتهای حیاط، یک درخت بود که اصلاً معمولی نبود!
بخوانیدداستان کودکانه: جاروی بدجنس || قصه شب برای کودکان
داستان کودک: پیشخدمت با خودش گفت: «وای! آشپزخانه پر شده از گردوغبار و آشغال!» او زن خانهداری بود. هیچوقت کمترین زبالهای را نمیپسندید. حتی از گردوخاک هم بدش میآمد.
بخوانیدداستان خواب کودکان: مادربزرگ جادو میکند
داستان کودک: سوزی، مادربزرگش را خیلی دوست داشت. هرروز، وقتیکه از مدرسه به خانه برمیگشت، مادربزرگ کنار آتش نشسته بود و بافتنی میبافت. او آنقدر سریع میبافت که گاهی به نظر میرسید میلهای بافتنی، زیر نور آتش، جرقه میزنند.
بخوانید