فاطمه خانم، یک دختر کوچولو بود که خیلی گرسنه بود. مادرش یک لقمه نان و پنیر به او داد و گفت: «برو توی حیاط، زیر آفتاب بنشین و بخور.» فاطمه خانم لقمهاش را گرفت و آمد به حیاط. زیر آفتاب نشست و خواست آن را بخورد.
بخوانیدTag Archives: کمک
قصه تصویری کودکانه: کمک به بابا نوئل
در روزگاران شاد، در فصل کریسمس، خیابانهای یک شهر خاص پر از جنب و جوش مردم و خندههای پرشور آنها بود. مثل این بود که گرمای این فصل، وارد قلبهای شاد همه شده بود....همه به جز ایتان....
بخوانیدقصه صوتی کودکانه ماه محرم: کمک فاطمه کوچولو / نذری ماه محرم
فاطمه کوچولو همیشه در کارهای خانه به مادرش کمک میکرد. در ایام محرم مامان فاطمه نذر داشت. فاطمه میخواست که در پختن غذای نذری به مادرش کمک کند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: کاموای زرد و مشکل بزرگ / مریم نشیبا
همهی کامواهای رنگی با هم همسایه بودند. آنها با طلوع خورشید به کمک هم شهر را آب و جارو می کردند. ولی از بین همهی کامواها، کاموای زرد به کسی کمک نمی کرد...
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: اول همسایه ها / مریم نشیبا
خالهخانوم هر سال آش میپخت. مینا کوچولو و مامانش به کمک خالهخانوم رفتن. بوی آش همهجا رو پر کرده بود. خالهخانوم یه عالمه کاسهی گلگلی رو آماده کرده بود تا برای همسایهها ببره
بخوانید