Tag Archives: کمک به دیگران

داستان آموزنده: شیری در بیشه‌ای می‌گذشت. ناگهان موشی از سوراخ خود بیرون آمد، چشمش به شیر افتاد. از ترس بر جای خود خشک شد؛ اما شیر از کشتن او درگذشت و راه خود را گرفت و رفت

داستان آموزنده: مردی با الاغ و سگش به ده خود می‌رفت. بار الاغ خوردنی بود و هر سه می‌خواستند زودتر به خانه برسند و خوراک سیری بخورند. در میان راه به دشتی رسیدند که سبز و خرم بود.

در زمان‌های قدیم در شهری بزرگ و زیبا حاکمی زندگی می‌کرد که به شکار علاقه‌ی فراوانی داشت. او هفته‌ای دو بار به شکار می‌رفت.

فِلیکس شنیده بود شبدر چهارپر نشانه‌ی شانس است و بدون وقفه، تمام مزرعه و چمنزار را برای پیدا کردن آن جستجو کرده بود!

آقای گیلزِ پیر، مچ پایش شکسته بود، او احساس ناامیدی می‌کرد، مخصوصاً وقتی نمی‌توانست در باغِ کنار آشپزخانه‌اش کار کند.