در یک جنگل سبز و خرم چند ماه باران نبارید. از بیآبی، برگ درختها زرد شد و گیاهان پژمرده شدند و رودخانهی وسط جنگل خشک شد. بسیاری از حیوانها از میان رودخانهی خشک گذشتند و برای پیدا کردن غذا به آنطرف رودخانه رفتند؛
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : کمک به دیگران
قصه کودکانه: موش موشک و خانم زاغالو | هر کار خوبی، نتیجهی خوبی هم دارد.
موش موشک یک موش کوچک بود. او تمام راه مدرسه تا خانه را دوید. بعد به آشپزخانه رفت و نفسزنان گفت: «مامان موشی... مامان موشی... امروز بعدازظهر در مزرعهی شبدر نمایشگاه پنیر و شیرینی میگذارند. میشود من هم بروم؟»
بخوانیدقصه کودکانه پیرزن و ببر || یک دست صدا نداره!
يك روز صبح زود پیرزنی که خانهاش را جارو میکرد يك سکهی مسی پیدا کرد. پیرزن، کوزهای را که تویش برنج میریخت نگاه کرد؛ نصفش، از برنج پر بود و او سکه را هم توی آن انداخت.
بخوانیدداستان آموزنده کودکانه: مهربانتر از پدر || برگی از زندگانی حضرت علی (ع)
آن روز مانند بسیاری از روزهای دیگر، پیاده و تنها از کوچهای در شهر کوفه عبور میکرد. در بین راه، زنی را دید که مشک آبی را بر دوش گذاشته است. سنگینی مشک آب، قد او را خمیده کرده بود...
بخوانیدداستان آموزنده کودکانه: آقا برفی || به همدیگه کمک کنیم!
در ابتدای زمستان، دو روز بیشتر به عید کریسمس باقی نمانده بود که برف تندی شروع به باریدن کرد تمام بعدازظهر و در طول شب، هزاران هزار، میلیونها میلیون، بلکه میلیاردها میلیارد دانهی بلوری برف، بیصدا بر زمین نشست.
بخوانید