یکی بود یکی نبود. یک دایرهزنگی بود که دارام دارام آواز میخواند و دیلینگ دیلینگ زنگولههایش را تکان میداد و خوش بود. هیچ غمی توی دنیا نداشت. از این مهمانی به آن مهمانی میرفت، از این عروسی به آن عروسی میرفت، هر جا که خوشی و شادی بود
بخوانیدTag Archives: کمک به دیگران
قصه کودکانه: مشکل آقای مربع | بنی آدم اعضای یکدیگرند
آقای مربع خیلی غمگین بود. چون یکی از ضلعهایش را گم کرده بود. آن شب، در خانهی دایرهی بزرگ، مهمانی خوبی برپا بود. همه دعوت شده بودند. آقای مربع هم دعوت شده بود؛ اما چطور میتوانست بدون یک ضلع به آن مهمانی برود؟
بخوانیدقصه کودکانه: دوست تیغدار | به یکدیگر کمک کنیم
تیغ پشت یک جوجهتیغی کوچولو بود. خیلی هم شادوشنگول بود. دوست داشت دائم اینطرف و آنطرف بدود، بازی کند و بخندد. یک روز او خرگوش کوچولوها را دید که قایم باشک بازی میکردند. مدتی ایستاد و نگاهشان کرد. خیلی از آن بازی خوشش آمد و گفت: «چه جالب، منم بازی!»
بخوانیدقصه کودکانه: بخاری خانهی خرگوش | به همدیگه کمک کنیم!
آقا خرگوشه خانهی نقلی و قشنگی داشت. هوا سرد شده بود و چند روز بود که او بخاریاش را روشن کرده بود. ولی بخاری اشکال داشت و اتاق را گرم نمیکرد. آقا خرگوشه با عصبانیت در اتاق قدم میزد
بخوانیدقصه کودکانه: کفاش و وروجکها | پاداش خوبی و مهربانی
در زمانهای قدیم کفاش پیری زندگی میکرد که چشمهایش ضعیف شده بود و دیگر نمیتوانست مثل قبل کار کند. هرروز که میگذشت کفاش کفشهای کمتری درست میکرد و فقیرتر میشد؛
بخوانید