بایگانی/آرشیو برچسب ها : کفش

قصه کودکانه: کفش‌های علی کوچولو || مراقب کفش‌هات باش!

قصه-کودکانه-کفش‌های-علی-کوچولو

یکی بود یکی نبود. خانه‌ای بود کوچک، درست وسط روستایی قشنگ و خوش آب‌وهوا. پشت در این خانه کفش‌هایی بود -که صاحبانشان- در آن خانه زندگی می‌کردند. یک روز قشنگ بهاری که هوا ابری بود و باران می‌بارید، کفش‌های پشت در، سردشان شد.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: لنگه کفش || مریم نشیبا

لنگه-کفش-قصه-صوتی-کودکانه-کاور

هوا گرم بود و خرس کوچولو رفته بود توی آب شنا کند. خرسی یک لنگه کفش پیدا کرد و آن را برداشت و از آب بیرون آورد. او لنگه کفش را به جغد دانا نشان داد و پرسید: این چیه؟ جغد دانا گفت: این یک لنگه کفش است. آدم ها آن را به پا می کنند و راه می روند ...

بخوانید

قصه کودکانه کفش‌های دختر کوچولو برای پیش از خواب

قصه-کودکانه-شب-کفش‌های-دختر-کوچولو

قصه کودکانه: روزی از روزها مادر یک دختر کوچولو برای او یک جفت کفش خرید. کفش، چه کفشی؛ آن‌قدر قشنگ که نگو و نپرس. کفش‌های دختر کوچولو دو تا کفش بنددار بود با رنگ زرد و قرمز. او تا کفش‌ها را دید گفت: «چه کفش‌های قشنگی! من تا حالا از این کفش‌ها نداشتم.

بخوانید

قصه شب کودک‌: کفش‌ها و توپ زرد || کفش دیگران را نپوشیم

قصه-شب-کودک-کفش-ها-و-توپ-زرد

قصه شب: روزی از روزها یک آقا کوچولو به خانه‌ی خاله‌اش رفته بود. خانه‌ی خاله شلوغ بود. بچه‌ها توی حیاط بازی می‌کردند. آقا کوچولو سروصدای بچه‌ها را توی اتاق شنید و با خودش گفت: «چه خوب! الآن می‌روم و با بچه‌ها بازی می‌کنم.»

بخوانید