جشن سال نو نزدیک بود. هدی و پدربزرگش به جنگل رفته بودند تا برای شب کریسمس یک درخت کاج بیاورند. کریسمس آن سال، خاطرهای بهیادماندنی در ذهن هدی به جا گذاشت...
بخوانیدTag Archives: کریسمس
قصه کودکانه: دخترک کبریت فروش / قصه کودکان کار
شب سال نو بود.همه جا برف آمده بود و هوا خیلی سرد بود.همه خوشحال بودند و در خانه های گرمشان منتظر تحویل سال نو بودند.اما فقط یک بچه هنوز توی خیابان بود: دخترک کبریت فروش ...
بخوانیدقصه کودکانه: دخترک کبریت فروش، نوشته هانس کریستین اندرسن
شب سال نو بود. هوا سرد بود. برف میبارید. دخترک کبریت فروش، در خیابانهای سرد و پربرف میگشت و با صدای بلند میگفت: «کبریت ... کبریت دارم، خواهش میکنم بخرید!»
بخوانید