داستان کودکانه: هرچه ابرها بیشتر در آسمان جابهجا میشدند، لگو بیشتر میترسید. لگو، کرم کوچکی بود که روی یک برگ زندگی میکرد. اگر هوا روشن و آفتابی بود، برگ جای بدی برای زندگی کردن او نبود، حتی گاهی میتوانست غذای خوشمزهای هم برای او باشد؛
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : کرم
قصه کودکانه و آموزنده: ستاره کوچولوی خاکستری || وزغ زشت
داستان کودک: یکی بود یکی نبود. در زمانهای دور وزغی بود زشت و بدترکیب که تمام بدنش را زگیلهای درشتی پوشانده بود. خوشبختانه او نمیدانست که بسیار زشت است. حتی نمیدانست وزغ است. چون هنوز بچه بود و کسی او را به نامش صدا نکرده بود.
بخوانید