... بعد کشتی ما به صخره‌ای خورد. شدت برخورد کشتی با صخره طوری بود که انگار کشتی می‌خواست تکه‌تکه شود. آب به داخل کشتی هجوم آورد. وقتی‌که کشتی به صخره خورد من با زن و پسرهایم در اتاقمان بودم. صدا مثل خنجری در بدن من فرورفت. فریاد زدم: «نابود شدیم!»
بخوانید
پسرکی خیاط تن به سرنوشت نمی دهد و با عزم بلندی که دارد به جنگ سرنوشت می رود تا به شاهزاده ای واقعی تبدیل شود! اما برخلاف آنچه می اندیشد، همیشه نمی توان سرنوشت را تغییر داد اما همچنان می توان خوشبخت بود...
بخوانید
شاهزاده ادوارد همیشه در قصر سلطنتی بود و اجازه نداشت بیرون برود. شاهزاده آرزو داشت مثل بچه های دیگر در خیابان بازی کند. برای همین، جایش را با تام گدا عوض کرد و نزدیک بود برای همیشه توی خیابان بماند و گدایی کند ...
بخوانید
افسانه کینگ آرتور ، مرلین و شمشیر افسانه ای آرتورشاه و ماجراهای خواندنی شوالیه های میزگرد، همه و همه در جلد 6 کتابهای طلائی...
بخوانید
این کتاب با زبانی ساده و شیرین، به شرح سفرهای پرماجرای مارکوپولو و پدر و عمویش از ایتالیا تا چین می پردازد...
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر