روز آفتابی قشنگی بود. کَتی و پیتر برای بیرون رفتن آماده میشدند. کتی بهسرعت در اطراف خانهاش شنا کرد تا چیزهایی که لازم دارد، آماده کند. صدای شالاپ و شُلوپی به گوش رسید. کتی گفت: «تویی لاکپشت کوچولو؟»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : پری دریایی
کتاب داستان کودکانه: دخترک و پری دریایی || آرزویت را دنبال کن!
دخترک، هرروز نزدیک ظهر، سبد غذایی را که مادرش به او میداد، برای پدربزرگش به شالیزار میبرد. او پدربزرگش را خیلی دوست داشت. دلش میخواست هر چه زودتر زخمهای دست پدربزرگش خوب شود.
بخوانیدداستان نوجوانه: آسیابان و دختر دریا || داستان عشق و وفاداری
در گذشتههای دور، خیلی دور، در دهکدهای دورافتاده، آسیابانی زندگی میکرد. او کنار رودخانهای که به دریاچهی بزرگی میریخت، یک آسیاب آبی ساخته بود. زن مهربان، وفادار و جوانی داشت. کاروکاسبی و آسیابش روبهراه بود.
بخوانیدکتاب داستان نوجوانه: عبدالله زمینی و عبدالله دریایی || سفر به اعماق دریا
در روزگار قدیم، ماهیگیری به نام عبدالله با زن و فرزند خود در نزدیک دریا زندگی میکرد. عبدالله آنچنان فقیر بود که غالباً خود و همسر و نه بچهاش گرسنگی میکشیدند. زمانی که داستان ما شروع میشود، مدتها بود که عبدالله حتی یک ماهی هم صید نکرده بود.
بخوانیدداستان کودکانه: پری دریایی || دنبال رؤیاهای خوب باش!
داستان کودک: روزی روزگاری، پری دریایی کوچکی شاهزادهای را که در حال غرق شدن بود، نجات داد. کشتی شاهزاده غرق شده بود. پری دریایی او را به ساحل آورد و چند ماهیگیر او را به قصر بردند.
بخوانید