Tag Archives: پادشاه

قصه های شیرین فیه ما فیه: پادشاه و دلقک

قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-پادشاه-و-دلقک

پادشاهی بر لب جویی نشسته بود دل‌تنگ و اندوهگین و نزدیکانش از او هراسان و ترسان، چراکه دل‌تنگی‌اش با هیچ نیرنگی گشوده نمی‌شد. پادشاه دلقکی داشت که با او مهربان بود. نزدیکان پادشاه از او خواستند که به نیرنگی پادشاه را بخنداند.

بخوانید

قصه کودکانه: گربه‌ سحرآمیز | عشق طلسم ها را می شکند

قصه-کودکانه-گربه‌ی-سحرآمیز

در زمان‌های قدیم اژدهای هفت سری دختر پادشاهی را اسیر کرده بود. پادشاه به شجاع‌ترین سربازش گفت: «اگر دخترم را آزاد کنی اجازه می‌دهم با او ازدواج کنی.» سرباز شجاع آن‌قدر با اژدها جنگید تا بالاخره اژدها را شکست داد و دختر پادشاه را آزاد کرد؛

بخوانید

قصه کودکانه: پیرمرد و پادشاه | همیشه تلاش کن و امیدوار باش!

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-پیرمرد-و-پادشاه

در شهری دور، پادشاهی زندگی می‌کرد. او یک روز تصمیم گرفت به شهرهای مختلف برود و زندگی مردم را از نزدیک ببیند. پادشاه لباس معمولی پوشید تا کسی او را نشناسد. آن‌وقت به راه افتاد و رفت. رفت و رفت تا به روستایی رسید.

بخوانید