مریم کوچولو به خرسهای قطبی خیلی فکر میکند... او یک روز یک کتاب دربارهی خرسهای قطبی هدیه گرفت. مریم در کتاب، عکس چند بچهخرس سفید را دید.
بخوانیدTag Archives: هدیه
افسانه های مغرب زمین: هدیه کوتولهها / قناعت گنج است!
در گذشتههای دور که آرزوها کمتر به حقیقت میپیوست، دو دوست وجود داشتند: یکی آهنگر و دیگری بازرگان که اغلب باهم به مسافرت میرفتند. آهنگر، مرد جوانی بود با صورت ظریف و موهایی زیبا؛
بخوانیدشعر کودکانه: هدیه روز پدر
پدربزرگ من یه مَرد مَرده رو شونه هاش ستارههای زرده میخنده و دنبال من میذاره اما نفس کم میاره دوباره...
بخوانیدقصه کودکانه: نسیم و نیما || آزادی چقدر زیباست!
یکی بود یکی نبود. خانهی کوچکی بود با دو پنجرهی قشنگ و یک سقف چوبی قرمز. توی این خانه خواهر و برادری با پدر و مادرشان زندگی میکردند. اسم این خواهر و برادر نسیم و نیما بود. نسیم از نیما کمی بزرگتر بود. ولی هردوی آنها خیلیخیلی عاقل و باادب بودند.
بخوانیدقصه کودکانه: یک هدیهی زیبا || به یکدیگر هدیه بدهیم!
نزدیک یک دهکدهی قشنگ، پسر کوچولوی زبروزرنگی با مادربزرگ مهربانش زندگی میکرد. اسم این پسر «نمکی» بود. نمکی مثل اسمش خیلیخیلی بانمک بود. مادربزرگ و همهی مردم دهکده او را دوست داشتند. چون نمکی پسر مهربان و باادبی بود.
بخوانید