به چاقالو کوچولو قول داده بودم که برایش جشن تولد بگیرم. یک روز وقتیکه دایی جانم به خانه ما آمد از او پرسیدم: «دایی جان، چه روزی از سربازی برگشتید؟»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : هدیه
قصه صوتی: حسنی و لاک پشت و 4 قصه دیگر / با صدای: مریم نشیبا #4
فهرست قصه های این مجموعه: حسنی و لاک پشت / بزغاله ی خجالتی / پرتقال نارنجی / هدیه / پسر پرخور
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: هدیهی آدم کوچولوها / سزای طمعکار
روزی، مرد خیاطی همراه زرگری به گردش رفتند. شب که شد آنها مجبور شدند در بیابان بخوابند. نیمهشب بود که از دور صدایی را شنیدند. هر چه آنها جلوتر میرفتند، صدا نزدیکتر میشد. این صدا، صدای عادی نبود، بهقدری زیبا بود که آنها خستگیشان را فراموش کردند
بخوانیدقصه کودکانه: هدیه ملکه زنبورها / با دیگران مهربان باشیم
روزی، روزگاری دو تا امیرزاده بودند. آنها تصمیم گرفتند از خانه و زندگی خود دور شوند و در بیابان و کوه و جنگل زندگی کنند. آنها برادر دیگری داشتند به نام «کودن». برادر سومی راه افتاد تا برادرهایش را به خانه برگرداند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: یک دسته گل برای مادر / مریم نشیبا
دختری به نام سحر با خانواده اش توی یک شهر کوچک زندگی می کرد. سحر یک خواهر و دو برادر بزرگتر داشت. روز تولد مادر سحر نزدیک می شد و بچه ها تصمیم گرفتند برای مادر هدیه بخرند.
بخوانید