در يك ده كوچك ، پیرزنی زندگی می کرد. این پیرزن، يك حياط داشت قد يك غربیل که يك درخت داشت قد يك چوب کبریت. پیرزن، خوش قلب و مهربان بود، بچه ها خیلی دوستش داشتند.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : میهمان
داستان کودکانه: مهمانی در ساحل دریا || مهمانی دادن چه خوب است!
روز آفتابی قشنگی بود. کَتی و پیتر برای بیرون رفتن آماده میشدند. کتی بهسرعت در اطراف خانهاش شنا کرد تا چیزهایی که لازم دارد، آماده کند. صدای شالاپ و شُلوپی به گوش رسید. کتی گفت: «تویی لاکپشت کوچولو؟»
بخوانیدداستان زیبا و آموزنده: رهگذر مهربان || حسن، امام مهربان
ظهر است. خورشید میدرخشد. کوچههای شهر مدینه خلوت شده است. چند مرد فقیر زیر سایهی درختی نشستهاند و غذای سادهای میخورند. ناگهان صدای پای اسبی را میشنوند.
بخوانید5 داستان آموزنده درباره میهمان و رفتار میزبان
مهمان هر وقت بر قومی وارد شود روزیاش از آسمان همراهش نازل میشود.
بخوانیدقصه قشنگ میهمان های ناخوانده: من که واق و واق می کنم برات
همان قصه قدیمی: من که واق و واق می کنم برات.... داستان پناه بردن خر و گاو و سگ و دیگر حیوانات به خانه پیرزن در روز بارانی...
بخوانید