آخرین روزهای پاییز بود و هوا سرد و برفی. آقاموشه کیسهی گندمی به دوش گرفته بود و آن را به خانه می برد. او خوشحال بود که یک غذای حسابی برای زمستان گیر آورده...
بخوانیدTag Archives: موش
2 قصه صوتی کودکانه قدیمی: موش کوچولو / پیتر و گرگ
1- موش کوچولو دوست نداشت موش باشد... 2- پیتر کوچولو دوست داشت به شکار گرگ بره. اما بزرگترها اجازه نمی دادند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: جعبهی جادویی / با صدای: مریم نشیبا
موش خاکستری رفت تا دست و صورتش رو بشوره که صدای وحشتناکی شنید. موش ترسید و فرار کرد. چون فکر میکرد یه گربهی عصبانی به خونهش حمله کرده!
بخوانیدقصه کودکانه پیش از خواب: آقا فلفلی / زخم زبان زدن کار خیلی بدیه!
یک فلفل سبز دلمهای بود که صدایش میکردند: «آقا فلفلی.» آقا فلفلی یک عیب بزرگ داشت. عیبش این بود که زبان تندوتیزی داشت. هر حرفی که از دهانش بیرون میآمد، دلِ دوست و غریبه را میسوزاند.
بخوانیدقصه کودکانه: سلطان برنجک در سرزمین کوبولی کوبولا
یک دانه برنج بود که وسط یک سینیِ گرد نشسته بود. به دوروبر نگاه میکرد و توی فکر بود. با خودش میگفت: «از اینطرف بروم، عدس است. از آنطرف بروم، نخود است. بالا بروم، لوبیاست، پایین بروم، ماش است. اینجا هم که بمانم، جایم توی دیگ آش است.
بخوانید