فصل پاییز بود. در جنگل سبز جنبوجوشی به پا بود. تمام بچههای حیوانات به مدرسه میرفتند تا سر کلاس خانم گوزن بنشینند و باسواد شوند.
بخوانیدTag Archives: مهری طهماسبی دهکردی
قصه کودکانه: خرگوش سفید، خرگوش سیاه
... سنجاب کوچولو آنها را دید و صدا زد: «خرگوش سفید، خرگوش سیاه سلام، نارنج دوست دارید؟
بخوانیدقصه کودکانه: کتابدار کوچولو
خرگوش کوچولویی بود به نام نقلی که خیلی به کتاب خواندن علاقه داشت. او هرروز چند تا کتاب میخواند و از کتابها چیزهای زیادی یاد میگرفت.
بخوانیدقصه کودکانه: نمایشگاه نقاشی
توی شهر پرندهها جنبوجوشی به چشم میخورد. همه داشتند به خانم هدهد کمک میکردند تا نمایشگاهی از آثار نقاشی خود برپا کند.
بخوانیدقصه کودکانه: پند پدربزرگ
حامد پدربزرگ را خیلی دوست داشت. پدربزرگ در خانهی پسرش یعنی دایی حامد زندگی میکرد.
بخوانید