روزی بود، روزگاری بود. در زمان حضرت موسی یک مرد عابد زاهد بود که از مردم کناره گرفته بود و شب و روز عبادت میکرد؛ اما خودش هم میفهمید که در این عبادت کردن و نمازخواندن و دعا خواندن ذوقی و حالی که باید داشته باشد ندارد.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : مهدی آذریزدی
قصههای شیخ عطار: یکی بود دوتا نبود || عاشقی عقل و جسارت میخواهد
روزی بود، روزگاری بود. در زمان قدیم حاکم یکی از شهرها دختری داشت که خیلی زیبا بود و خواستگاران فراوان داشت. گاهگاه یکی از دوستان حاکم موضوعی را بهانه میکردند و رشته حرف را به عروسی و ازدواج میکشیدند و از کسی نام میبردند که جوان شایستهای است و چنین است و چنان است...
بخوانیدقصههای شیخ عطار: علاج گدایی || تکدی گری نشانه کمبود در جامعه است
روزی بود، روزگاری بود. یک مرد گدا بود که اسمش گدا علی بود و به گدایی عادت کرده بود و هیچوقت تن به کار نمیداد. چرا گدایی میکرد؟ این هم خودش سؤالی است.
بخوانیدقصههای شیخ عطار: خداپرست || جبرئیل و مرد بتپرست
روزی بود و روزگاری بود. یک شب نصف شب جبرئیل که فرشتۀ پیغامرسان خداست، شنید که خداوند میگوید: «بلی ای بندۀ من» و به صدای دعا و عبادت یکی از بندگانش جواب میدهد.
بخوانیدقصههای شیخ عطار: کودک ماهیگیر و سلطان محمود
روزی بود، روزگاری بود. یک کودک سیاهپوست فقیر بود که چند برادر و خواهر کوچکتر داشت. پدرش از دنیا رفته بود و مادرش جز خانهداری کاری نداشت و این کودک که بزرگتر از همۀ بچهها بود روزها میرفت کنار دریا ماهی میگرفت
بخوانید