ملکهای بود که همیشه فکر میکرد قد دخترش کوتاه است. یک روز پری مهربان در برابرش ظاهر شد و گفت: «سه آرزو بکن تا آنها را برآورده کنم.» ملکه گفت: «قد دخترم را بهاندازهی یک درخت بلند کن.»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : ملکه
داستان کودکانه و آموزنده: پدرام کوچولو و ملکه ابرها | آب را هدر ندهیم!
پدرام کوچولو شیر آب را باز گذاشته بود و همینطور که داشت مسواک میزد، با دهان پر از کف به مادرش گفت: «مامان، توپمو بردار! میخوام امروز حسابی بازی کنم!» صدای مادرش آمد: «پس بیا بریم، بچه جون! پدر و خواهرت توی ماشین منتظر ما هستن!»
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: ملکه عجول
روزی روزگاری در سرزمین دوری، پادشاهی به اسم تِرِوِر همراه ملکۀ قشنگش هلیا زندگی میکرد. همه تِرِور رو به خاطر مهربونی و عدالتش دوست داشتند؛ ولی همسرش خیلی عجول بود و همه ازش دوری می کردند.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: ملکه بزرگ جوان
روزی روزگاری در کشور باشکوهی به نام کاسپیا، پس از آن که پادشاه و ملکه از دنیا رفتند، سیاهی بر خانوادۀ سلطنتی سایه انداخت. سوفیا دختر ده ساله آنها تنها بازماندۀ این خانواده و وارث تاج و تخت بود.
بخوانیدقصه کودکانه ملکه مارها || در آرزوی خوشبختی
سالها پیش خانوادهای روستایی بر روی تپهای که اطرافش را باغ چای احاطه کرده بود، خانهای ساخته بودند و بهخوبی و خوشی با یکدیگر زندگی میکردند. این خانوادهی سهنفری دارای پسر خردسالی بودند که «هومان» نام داشت. چون در همسایگی آنها کسی زندگی نمیکرد، این پسر با حیوانات دوست شده بود و با آنها بازی میکرد.
بخوانید