قصه کودکانه پیش از خواب گوشِ فیلِ جادویی نویسنده: شکوه قاسم نیا یکی بود یکی نبود. آقا فیلهای بود که مثل همهی فیلها دو گوش پهن و بزرگ داشت؛ اما گوشهای این آقا فیله، با گوش فیلهای دیگر خیلی فرق داشت. فرقش چی بود؟ جادویی بود! جادویش هم این بود …
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : مغرور
قصه کودکانه: بلندترین زرافه | هوش و زرنگی ربطی به قد و قامت ندارد
یکی بود یکی نبود. زرافهی خیلی قدبلندی بود به اسم «زیره». او از پدر و مادر و برادر و خواهرهایش بلندتر بود. از زرافههای دیگر هم همینطور. زیره بلندترین زرافه جنگل بود؛ به خاطر همین هم خیلی مغرور بود.
بخوانیدقصه کودکانه: پدر فداکار | شاهزاده مغرور و دختر زیبا
دختر زیبایی بود که پدر و مادرش مرده بودند. شاهزادهی مغروری میخواست بهزور با دختر زیبا ازدواج کند. دختر زیبا که خیلی غصه میخورد پیش دانای شهر رفت و از او کمک خواست.
بخوانیدقصه کودکانه: خرگوش و لاکپشت | غرور بیجا باعث شکست میشود
جنگل سبز پر از حیوانهای گوناگون بود. بعضیها کوچک بودند و بعضیها بزرگ، بعضیها قوی بودند و بعضیها ضعیف. خلاصه همه باهم فرق داشتند. اما بااینحال همه باهم مهربان بودند و به هم احترام میگذاشتند.
بخوانیدقصه کودکانه: گربه اشرافی | ارزش آدم به اصل و نژادش نیست!
قهوه، یک گربهی چشمسبز و مو قهوهای بود. او خیلی مغرور بود؛ چون فکر میکرد یک گربهی اشرافی است. وقتیکه بچه بود، مادرش همیشه به او میگفت: «قهوه جان، مادر مادربزرگت در قصر یک پادشاه به دنیا آمده است.»
بخوانید