بایگانی/آرشیو برچسب ها : مغرور

قصه کودکانه: گوشِ فیلِ جادویی | مغرور نباش!

قصه-کودکانه-ایپابفا-گوشِ-فیلِ-جادویی

قصه کودکانه پیش از خواب گوشِ فیلِ جادویی نویسنده: شکوه قاسم نیا یکی بود یکی نبود. آقا فیله‌ای بود که مثل همه‌ی فیل‌ها دو گوش پهن و بزرگ داشت؛ اما گوش‌های این آقا فیله، با گوش فیل‌های دیگر خیلی فرق داشت. فرقش چی بود؟ جادویی بود! جادویش هم این بود …

بخوانید

قصه کودکانه: بلندترین زرافه | هوش و زرنگی ربطی به قد و قامت ندارد

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-بلندترین-زرافه

یکی بود یکی نبود. زرافه‌ی خیلی قدبلندی بود به اسم «زیره». او از پدر و مادر و برادر و خواهرهایش بلندتر بود. از زرافه‌های دیگر هم همین‌طور. زیره بلندترین زرافه جنگل بود؛ به خاطر همین هم خیلی مغرور بود.

بخوانید

قصه کودکانه: خرگوش و لاک‌پشت | غرور بیجا باعث شکست می‌شود

قصه کودکانه تصویری خرگوش و لاک‌پشت (5)

جنگل سبز پر از حیوان‌های گوناگون بود. بعضی‌ها کوچک بودند و بعضی‌ها بزرگ، بعضی‌ها قوی بودند و بعضی‌ها ضعیف. خلاصه همه باهم فرق داشتند. اما بااین‌حال همه باهم مهربان بودند و به هم احترام می‌گذاشتند.

بخوانید

قصه کودکانه: گربه اشرافی | ارزش آدم به اصل و نژادش نیست!

قصه-کودکانه-پیش-از-خواب-گربه-اشرافی

قهوه، یک گربه‌ی چشم‌سبز و مو قهوه‌ای بود. او خیلی مغرور بود؛ چون فکر می‌کرد یک گربه‌ی اشرافی است. وقتی‌که بچه بود، مادرش همیشه به او می‌گفت: «قهوه جان، مادر مادربزرگت در قصر یک پادشاه به دنیا آمده است.»

بخوانید