یکی بود یکی نبود. یک فرفره بود که در دهکدهی اسباببازیها زندگی میکرد. او بازیگوش و پر جنبوجوش بود. بیشتر وقتها دور خودش میچرخید، آواز میخواند و میخندید. در میان اسباببازیها، میمونی بود که همیشه فرفره را مسخره میکرد، سر به سرش میگذاشت و به او میخندید.
بخوانیدTag Archives: مسخره کردن
قصه کودکانه: زیک زیک | دیگران را به خاطر نقصشان مسخره نکنیم
خانم مرغه و آقا خروسه در مزرعهای سبز زندگی میکردند. آنها هفتتا جوجهی خوشگل و زرد داشتند. خانم مرغه و آقا خروسه سعی میکردند جوجههایشان را خوب تربیت کنند تا مرغ و خروسهای خوبی تحویل مزرعه دهند.
بخوانیدقصه کودکانهی: گوزن و فیل || مسخره کردن دیگران کار بدی است!
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی روزگاری گوزنی که از راه رفتن در جنگل خسته و تشنه شده بود، کنار جوی آب بزرگی که در جنگل بود رفت تا آب بخورد. گوزن در حال آب خوردن بود که فیلی هم از راه رسید.
بخوانیدقصه کودکانهی: دوستی خرگوش و لاکپشت || دیگران را مسخره نکنیم
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. روزی در یک جنگل سبز لاکپشتی آرامآرام میرفت که یک خرگوش دید. خرگوش جستوخیزکنان به دنبال غذا بود که چشمش به لاکپشت افتاد.
بخوانید5 داستان آموزنده درباره تحقیر کردن دیگران و عاقبت آن
تحقیر به هر شکلی که باشد حرام است؛ تازه اگر آن شخص دلش بشکند و رنجیده خاطر گردد، حتماً اثر وضعی دارد و ضرر و زیانی بر عرض و شخصیت گوینده سرایت میکند؛
بخوانید