قاصدکی بود که بهتازگی از شاخهاش جدا شده بود و دوست داشت همهچیز را ببیند و به جاهای دور سفر کند. قاصدک که خسته شد کنار گل سرخی نشست و صدای گریهای شنید. گل سرخ دلش برای دوستانش تنگ شده بود و چون نمیتوانست پیش آنها برود از قاصدک خواست تا پیغام او را ببرد؛
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : مریم نشیبا
قصه صوتی کودکانه: قزل آلای کوچک / مریم نشیبا
قزلآلای کوچکی بود که توی دریاچه کوچکی زندگی میکرد. ماهی کوچولو با دیدن پرندهها آرزو میکرد که کاش میتوانست پرواز کند و هر بار برای امتحان کردن از آب بیرون میپرید. اما هرچقدر که قزلآلا تلاش میکرد نمیتوانست پرواز کند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: فندق و نارگیل / مریم نشیبا
یک درخت نارگیل و یک درخت فندق کنار هم بودند. یک روز یک فندق و یک نارگیل از درخت افتادند و قل خوردند تا به هم رسیدند. نارگیل فکر میکرد که فندق یک نارگیل کوچک است و فندق هم فکر میکرد که نارگیل یک فندق بزرگ است.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: مداد رنگی ها / مریم نشیبا
توی جعبه کوچک مداد رنگیها شش رنگ کنار هم قرار داشتند. آبی، قرمز، سبز، زرد، صورتی و نارنجی. یک روز مداد رنگیها تصمیم گرفتند که باهم نقاشی بکشند بنابراین همه باهم بیرون آمدند و دست بکار شدند تا نقاشی بکشند.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: سنجاب کوچولو / مریم نشیبا
توی جنگل بزرگی سنجابی با بچه کوچکش زندگی می کرد. بچه سنجاب یک روز از لانه بیرون آمد و توی جنگل به راه افتاد. توی جنگل سنجاب کوچولو به خرس و به فیل رسید و از اینکه آنها او را بچه سنجاب و یا سنجاب کوچولو صدا کردند، خیلی ناراحت شد.
بخوانید