شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزارتا از بچهها و نوههایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه میگفت
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : ماهی
افسانهی ماهیگیر و همسرش / قصهها و داستانهای برادران گریم
ماهیگیری با همسرش، در کلبه ای محقر، کنار یک دریاچه روزگار را به خوشی میگذراند. او هر روز میرفت، قلاب میانداخت و ماهی میگرفت.
بخوانیدقصه آموزنده «خرچنگ و مرغ ماهیخوار» – عاقبت اعتماد کردن به قول و عده دشمن
در این قصه می خوانیم که انسان نباید با دشمن خود مشورت کند و به قول و وعده دشمن خود اعتماد کند.
بخوانیدقصه آموزنده «ماهی، ماهی است!» اندیشه های ما زندگی ما را میسازد
هر موجودی دنیا را از دریچه نگاه خود میبیند. همین ذهنیتها ممکن است باعث پیشرفت ما شود یا برعکس، محدودیتهای ذهنی در ما ایجاد کند و باعث عقب افتادن ما از مسیر پیشرفت شود. بطور مثال، اگر شما ماهی بودید، دنیا را چطور تصور می کردید؟
بخوانیدقصه کودکانه: دماغ سوخته! / عاقبت دزدی از زنبورها
آقاخرسه توی غارش خوابیده بود که خانم خرسی بیدارش کرد تا بره دنبال غذا. اما روباه حیله گر اونو فریب داد تا بره عسل زنبورها رو بدزده و این هم عاقبتش ...
بخوانید