قاسم خیلی خوشحال بود. او در امتحان قبول شده بود. به همین خاطر، پدرش به او هدیۀ قشنگی داده بود: یک تُنگ بلور رنگارنگ که ماهی کوچولوی قرمزی توی آن بازی میکرد.
بخوانیدTag Archives: ماهی
داستان کودکانه: در جستجوی نِمو || داستان زندگی ماهیها در اقیانوس
مارلین یک دلقک ماهی بود. ولی بچهها، نه اینکه او حتماً زندگی شادی هم داشت. او همیشه برای پسر کوچکش نمو که یکی از بالههایش از دیگری کوچکتر بود، نگرانی داشت. مارلین همۀ خانوادهاش را وقتیکه نمو هنوز یک تخم کوچک بود، در حادثهای در حملۀ یک ماهی باراکودا از دست داده بود.
بخوانیدداستان کودکانه: پولک نقرهای || انسان باید به قول خود عمل کند!
در زمانهای خیلی قدیم، پادشاهی در قصر بزرگی، با همسر خود زندگی میکرد. قصر پادشاه خیلی بزرگ بود و مثل جنگل، درختهای زیادی داشت. وسط این قصر، استخر خیلی بزرگی ساخته بودند.
بخوانیدداستان کودکانه: ماهی پولک طلایی || قدر نعمتهای خدا را بدانیم!
در میان دریایی بزرگ، ماهی کوچکی زندگی میکرد که بالههای زرد و قشنگی داشت. پولکهای او در میان آب زلال مثل خورشید میدرخشید. ماهیهای دیگر به خاطر پولکهای قشنگش به او پولک طلائی میگفتند.
بخوانیدشعر کودکانه: ماهی من || دلم برای ماهیام میسوزه
شعر کودک: خدای من! دو روزه، دلم برای ماهیام میسوزه، دو روزه روی آبه
بخوانید