حسنی بهجز ساندویچ سوسیس و کالباس و هلههوله به هیچ غذای دیگری لب نمیزد. هر وقت هم که مادرش غذاهایی مثل ماهی و میگو درست میکرد، حسنی میگفت: - «ماهی چیه؟ اَه و اَه و اَه، میگو چیه؟ پیف و پیف و پیف!»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : ماهی
قصه کودکانه: سه ماهی در برکه || عاقبت دوراندیشی و تصمیم درست
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. در برکهای زیبا در دوردستِ این سرزمین خاکی، سه ماهی زرنگ و زبل، دوراندیش و تنبل و کاهل باهم زندگی میکردند.
بخوانیدقصه کودکانه: آرزوی ماهی کوچولو || گردش ماهی در جنگل
در یک دریاچۀ آبی و قشنگ، کنار جنگلی بزرگ و سبز، ماهی کوچولوی قرمزی زندگی میکرد. ماهی کوچولوی قصه ما با لاکپشت مهربانی دوست بود. خانۀ لاکپشت در جنگلِ کنار دریاچه بود و هرروز برای آبتنی به دریاچه میآمد،
بخوانیدداستان کودکانه: ماهیِ دریا || بعضی رازها بهتره همیشه راز بمونه!
یکی بود، یکی نبود؛ یک ماهیِ دریا بود که به ماهیهای رودخانه حسودی میکرد. با خودش فکر میکرد: «من چیزی بهجز دریای بزرگ نمیبینم؛ من کنارههای پر گل رودخانه را ندیدم، من سقفهای قرمز سفالی خانهها را ندیدم.»
بخوانیدکتاب داستان کودکانه: ماهی و دریا || آزادی نعمت بزرگی است!
قاسم خیلی خوشحال بود. او در امتحان قبول شده بود. به همین خاطر، پدرش به او هدیۀ قشنگی داده بود: یک تُنگ بلور رنگارنگ که ماهی کوچولوی قرمزی توی آن بازی میکرد.
بخوانید