بایگانی/آرشیو برچسب ها : مار

قصه کودکانه ملکه مارها || در آرزوی خوشبختی

کتاب قصه کودکانه ملکه مارها (13)

سال‌ها پیش خانواده‌ای روستایی بر روی تپه‌ای که اطرافش را باغ چای احاطه کرده بود، خانه‌ای ساخته بودند و به‌خوبی و خوشی با یکدیگر زندگی می‌کردند. این خانواده‌ی سه‌نفری دارای پسر خردسالی بودند که «هومان» نام داشت. چون در همسایگی آن‌ها کسی زندگی نمی‌کرد، این پسر با حیوانات دوست شده بود و با آن‌ها بازی می‌کرد.

بخوانید

داستان آموزنده کودکان: دوستی کشاورز و مار || دوستی با افراد ناباب

داستان آموزنده کودکان دوستی کشاورز و مار (6)

یکی بود، یکی نبود. در روزگاران قدیم کشاورزی بدون هیچ رفیقی، تنها زندگی می‌کرد. در یکی از روزها که کشاورز به سرکشی مزرعه اش در دامنه ی کوه رفته بود، ماری را زخمی پیدا کرد. از آن روز، بیشتر وقت خود را کنار آن مار می‌گذراند و به او محبت می‌کرد.

بخوانید

قصه‌های لافونتِن: داستان مار  و سوهان || به خودت آسیب نزن!

قصه-های-لافونتن-داستان-مار--و-سوهان

داستان آموزنده: ساعت‌سازی دکانی داشت و در آن دکان ماری در سوراخی لانه‌ای برای خود درست کرده بود. یک‌شب که ساعت‌سازی بسته بود مار که گرسنه بود و نتوانسته بود غذایی به دست آورد از سوراخ خود بیرون آمد

بخوانید

قصه کودکانه و آموزنده: قضاوت روباه || مار بدجنس و مرد دهقان

قصه کودکانه و آموزنده: قضاوت روباه || مار بدجنس و مرد دهقان 1

داستان کودک: روزی کشاورز پیری از وسط جنگلی می‌گذشت. چشمش به ماری افتاد. مار زیرِ تنۀ درختی سنگین و بزرگ گیر کرده بود. هر چه سعی می‌کرد، نمی‌توانست خودش را از آن زیر بیرون بکشد. مار تا کشاورز را دید با التماس گفت: «رحم کن و مرا از این وضع نجات بده...

بخوانید

سلطان ریش بزی: مجموعه قصه های آموزنده برادران گریم / جلد 33 کتابهای طلایی برای نوجوانان

مجموعه قصه های برادران گریم -سلطان ریش بزی-کتابهای طلائی ایپابفا

پادشاه دختری داشت و می خواست دخترش را شوهر دهد اما شاهزاده خانم آن قدر خودخواه بود که همه خواستگاران را مسخره می کرد. یک روز پادشاه قسم خورد که دخترش را به اولین شخصی که از پنجره قصر ببیند بدهد ...

بخوانید