کسی گفت: «در گذشته، این کافران بودند که بتها را میپرستیدند و در پیشگاه آنها نماز میگزاردند، اما اکنون ما این کارها را میکنیم. به پابوسی مغولها میشتابیم، در پیشگاه آنها سجده میکنیم و بااینهمه خود را مسلمان میدانیم.
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : مار
قصه کودکانه: خانم قارا و مار || عاقبت دزدی از لانه خانم کلاغه
کلاغی بود که پروبال سیاه و قشنگی داشت. دمش سفید و بلند بود. اسم این کلاغ، قارا بود. خانم قارا بالای درختی لانه داشت. لانهی قارا روی بلندترین شاخه بود. داخل آن را هم با پرهای نرم پوشانده بود. قارا بیشتر وقتها روی شاخهی درختی مینشست و قارقار میکرد
بخوانیدکتاب قصه کودکانه: خانه جدید خارپشت || از زندگی نترس! با مشکلات روبرو شو!
وقتی خانهی جدید و زیبای خارپشت کوچولو ساخته شد، دوستانش آمدند و خانهی جدید را به او تبریک گفتند. اما چندان نگذشت که باد و باران و آفتاب، شکاف بزرگی در سقف آن ایجاد کرد. خارپشت کوچولو تسلیم نشست و دستبهکار تغییر سقف شد.
بخوانیدقصه کودکانه: مار کوچولوی تنها || دوستی و مهربانی چقدر خوبه!
روزی روزگاری، زیر تختهسنگ بزرگی، مار کوچولویی با مادرش زندگی میکرد. هرروز صبح مادرِ مار کوچولو برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون میرفت و شب برمیگشت. مار کوچولو مجبور بود تنهای تنها توی لانه تاریکشان بماند و منتظر برگشتن مادرش شود.
بخوانیدقصه کودکانه ملکه مارها || در آرزوی خوشبختی
سالها پیش خانوادهای روستایی بر روی تپهای که اطرافش را باغ چای احاطه کرده بود، خانهای ساخته بودند و بهخوبی و خوشی با یکدیگر زندگی میکردند. این خانوادهی سهنفری دارای پسر خردسالی بودند که «هومان» نام داشت. چون در همسایگی آنها کسی زندگی نمیکرد، این پسر با حیوانات دوست شده بود و با آنها بازی میکرد.
بخوانید