بایگانی/آرشیو برچسب ها : ماجراهای نخودی

قصه کودکانه «ماجراهای نخودی» این داستان: نخودی و ملکه مورچه‌ها

نخودی

یک روز نخودی برای کار پیش ارباب روستا رفت اما ارباب به نخودی توهین کرد و نخودی که حسابی عصبانی شده بود به همراه دوستش به صحرا رفت و آنجا با ملکه مورچه ها آشنا شدند. ملکه مورچه ها قول داد یک روز به نخودی کمک کند ...

بخوانید

قصه کودکانه «ماجراهای نخودی: عاقبت بابا» _ ظلم پایدار نمی‌ماند و مرگ حق است

نخودی عاقبت بابا

یک روز نخودی و بابا برای چرای گوسفندان به صحرا رفته بودند که ماموران حاکم ظالم سر رسیدند و بابا را کتک زدند. حتی چندتا از گوسفندان و سگ گله را کشتند. از همین جا بود که نخودی به فکر انتقام از حاکم ظالم افتاد...

بخوانید

قصه کودکانه «ماجراهای نخودی: تولد نخودی» _ ایمان بیاوریم به دعا و یاد خدا

تولد نخودی

بابا و بی‌بی خیلی پیر شده بودند و هیچ بچه‌ای نداشتند. یک روز بی‌بی نشست و زارزار گریه کرد و از خدا خواست که بهشان بچه بدهد. یک‌دفعه یک فرشته آمد و دعای بی‌بی را برآورده کرد و این‌طوری بود که نخودی به دنیا آمد...

بخوانید